نمیدونم چی دارم..نمیدونم کی هستم که انقدزوداین پسرادل بهم میبندن...
تعریف وخودستایی نیست حقیقته اما یه حقیقت تلخ ومسخره....
دلم نمیخوادبااحساس کسی بازی کنم امااین پسراکاری میکنن ادم تروخشک وباهم بسوزونه..
خیلیاگفتن دوستم دارن اماباورنکردم...چه صداگریه هایی پشت تلفن شنیدموخندیدم..
من خیلی پستم..حالم ازخودم بهم میخوره..ازاین دلی که مثله سنگه..
خیلی مغرورم..ازغرورم خسته شدم..
کاش غرورنداشتم..نه میتونم دل ببندم نه میتونم دل بکنم...
اگرکسی عاشقتون شدتوروخدادلشونشکونیدمن خیلی ازاین کاراکردم خیلی ضربه خوردم توزندگی...
خیلیاشون به طورفجیحی نفرینم کردن...
نظرات شما عزیزان: